عبدالرضا رضایینیا شاعر نامآشنای شمالی است، اهل گیلان. او که از شاعران مطرح این خطه در این سه دهۀ اخیر به حساب میآید، در این کتاب، پارهای تأملات روحی و معنوی را با پیرنگی از عرفان اسلامی، به شعر کشیده است. شعرها در قالب نیمایی است و در آنها، شاعر از یک نمادِ محوری یعنی «کفش» استفاده کرده است، وسیلهای که میتواند برای طیّ سلوکهای عرفانی به کار آید.
شاعر خود در مقدمۀ کتاب میگوید: « این سطرها سفرنامۀ کفشهایی است مجنونِ گمگشت. دقایقی که به تماشای جان و جهان رفتهایم؛ به پرسه در متنِ کوچهباغهای زندگی، تا آن سوی انتها و ادامۀ ادامهها… به گلگشت در بهارِ هشتاد و سه خورشیدی، چلّۀ عمرِ این سایرِ حایر. در این سفرِ دلپذیر، کفشها خیال مرا پوشیدهاند و به راه میبرند. گاهی نیز من خیال کفشها را میپوشم و به راه میزنم؛ کفشهایی که هم بهانهی سفر در کلماتاند، هم رفیق راه و هم معبر و گذرگاه؛ کفشهایی که کفش هستند و نیستند. میشد به جای کفش واژهای دیگر گذاشت، یا کفشها را کنار واژهی در آورد. من امّا با این کفشها راحتم و از شما چه پنهان، آنها اینک پارهای از تنِ روح من شدهاند.
باری، در این کتاب حدود هشتاد شعر نیمایی نسبتاً کوتاه با محوریت همین تأملات معنوی و کشف و شهودهای عرفانی میخوانیم که البته با زبان و حال و هوای امروز بیان شده است، نه با اصطلاحات و فضای سنتی عرفانی ما. این شعرها به اعتبار مراتب هفتگانۀ عرفان، در هفت فصل گنجانده شده است.
زندگی به رفتن است
ـ در همیشههای پا به راه ـ
گاه راه و گاه چاه و
گاه… آه!
عاشقا!
کفشهای خاکسار را بگو؛
برو!
دل که روبهراه و سربهراه بود،
گامها اگر چه بارها خطا کنند،
گم نمیشوند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.