دکتر محمد مرادی از شاعران خوب شیراز است، شاعری که هم در حوزۀ نقد و پژوهش فعال است و هم در عرصۀ سرایش. این هشتمین کتاب شعر اوست و دربرگیرندۀ شعرهای سالهای اخیر شاعر، در قالبهای مختلف.
محمد مرادی در حوزههای شعر مذهبی، شعر اجتماعی و شعر عاشقانه فعال است و این تنوع قالبها به شعر او جامعیتی داده است. در کتاب حاضر بیشتر عاشقانههای او را میخوانیم، البته با یک برداشت وسیعتر از عشق. به واقع عشق در شعرهای محمد مرادی یک عشق مجرد و مطابق سنت شعر کهن فارسی نیست که در میان عاشق و معشوق خلاصه شود. در اینجا خانواده، فرزندان، اطرافیان شاعر هم حضور دارند و حتی گاه شاعر لحظات خلوت خود را با یک زبان تغزلی توصیف کرده است:
در شهر من به رغم قوافی نشستهام
با خستگی ردیف جلو، روی صندلی
ناچار از غم اتوبوسی که میرود
از حافظیه سمت خیابان ساحلی
اشاراتی به حافظ و سعدی در شعرهای این شاعر شیرازی، تعلق خاطرش به این دو غزلسرای بزرگ زبان فارسی را نشان میدهد و این تعلق در شعرهایش هم کمابیش سایه افکنده است، ولی نه به آن حد که شعرش را به فضای سنتی غزل فارسی ببرد. برعکس، شعرش سرشار از تجربهها و چشمدیدهای زندگی امروز است. معشوق هم در شعر او یک معشوق مجرّد و کلی شعر قدیم نیست، بلکه شخصی است با همه خصوصیات انسانی امروز که گاه جسمانیت او هم تا جایی که مقدور شاعر است توصیف میشود:
یا باز کن یک دکمه از پیراهنت را
یا که بتابان بازوانِ روشنت را
بگذار تا درّه به درّه، تر بچینم
گلهای پر عطر فلاتِ دامنت را
بگذار تا دستهگلی از دستهایم
آویزه باشد سینهریزِ گردنت را
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.